کهربا
 
ارائه مطالب علمي و  مذهبي

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴ توسط ميثم

از کودکان غزه چیزی جز پاره‌ای استخوان باقی نمانده. آن‌ها روزهای متمادی گرسنه می‌مانند در حالی که مواد غذایی در مرزهای فلسطین انباشته شده‌اند.

رقص مرگ در غزه باعث شده تا مردم دنیا یک‌صدا یک خواسته را تکرار ‌کنند: دروازه‌ها را باز کنید!

این کاربران با انتشار تصاویری از غذاهای انباشته‌شده در مرزها، هشتگ «دروازه‌ها را باز کنید» را به ترند ایکس تبدیل کرده و از مسئولان مصر و اردن خواسته‌اند تا به داد مردم غزه برسند.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ توسط ميثم

ما می‌دانستیم او کجا است (شهید سید حسن نصرا...) اما پرسش این بود که آیا باید او را هدف قرار بدهیم یا خیر؟ این تصمیم ساده‌ای نبود، زیرا او نفر دوم در محور ایران بود؛ دومین رهبر محبوب در جهان شیعیان و فرزند محبوب خامنه‌ای به شمار می‌رفت.

خامنه‌ای با او همچون فرزند خودش رفتار می‌کرد. این مسأله مطرح بود که هدف قرار دادن او می‌تواند موجب شعله ور شدن جنگی جدید شود؟ و آیا حزب‌الله را وارد جنگ کند؟

وقتی اطلاعات جدیدی دریافت کردم ـ گزارشی ۸۰ صفحه‌ای درباره نصرالله ـ آن را با دقت خواندم. به این نتیجه رسیدم که او باید حذف شود. به ویژه متوجه شدم که نصرالله بیشتر ایران را خط می‌دهد تا این که ایران او را کنترل کند. او شخصبت محوری محور(ایران) بود، و حذف او به معنای شکستن کل محور است.

در کابینه بحث شد. دو نکته مطرح شد:

اول این که آیا باید به آمریکایی‌ها اطلاع بدهیم یا نه؟ من گفتم نه، نیازی نیست و نباید بگوییم.

دوم این که باید درباره پیامدهای جدی این کار فکر کنیم، چون ایران موشک‌های بالستیک زیادی دارد که اگر به سمت اسرائیل شلیک شوند، آسیب گسترده‌ای وارد خواهند کرد.

کابینه مدت زیادی بحث کرد. اکثریت متمایل به حمله بودند اما برخی از مقامات عالی‌رتبه تردید داشتند. پس وزیر دفاع(جنگ) و رئیس ستاد ارتش وقت را به اتاقی جداگانه بردم و گفتم که به آمریکایی‌ها چیزی نخواهیم گفت، شاید نهایتاً هنگام پرواز هواپیماها اطلاع بدهیم.

من باید برای سخنرانی در سازمان ملل آماده می‌شدم. در همان زمان خبر رسید که نصرالله قصد جابه‌جایی به مکانی دارد که دیگر ما به او دسترسی نداشتیم، اما من در هواپیما، در مسیر نیویورک، تصمیمم را گرفتم: باید او را حذف کرد!

در هتل نیویورک جلسه‌ی تلفنی کابینه را برگزار کردیم و تصمیم به حمله گرفتیم. در همان حال که متن سخنرانی را می‌نوشتم، با دو تلفن دیگر وضعیت عملیات و پرواز هواپیماها را دنبال می‌کردم.

پس از سخنرانی، در حالی که با خبرنگاران ملاقات داشتم، یادداشتی به دستم رسید که فقط یک کلمه روی آن نوشته شده بود: «انجام شد».

حذف نصرالله محور را شکست. او فردی غیرقابل جایگزینی بود هنوز هم جایگزینی برای او پیدانشده است. این ضربه، به بشار اسد هم لطمه زد، زیرا او در طول جنگ داخلی سوریه به نصرالله برای اعزام هزاران رزمنده متکی بود. بدون نصرالله، دیگر نیرویی برای نجات اسد وجود نداشت.

ایران، که سرمایه‌گذاری هنگفتی روی محور (مقاومت) کرده بود، سعی کرد با اعزام لشکرهای هوابرد به سوریه اسد را نجات دهد، اما ما با فرستادن جنگنده‌های اف-۱۶، هواپیماهای ایرانی را مجبور به بازگشت کردیم. به این ترتیب، رژیم اسد که از حمایت غرب و شرق محروم شده بود، سقوط کرد.

برای اطمینان بیشتر، ۹۰% از تجهیزات ارتش سوریه را نابود کردیم و جایگاه‌های خود را، از جمله در قله‌ی جبل الشیخ(جنوب سوریه)، بهبود بخشیدیم.

در جمع‌بندی، آنچه انجام دادیم این بود که ضمن پیشبرد روند صلح با جهان عرب و مقابله با تهدید ایران، ورق را برگرداندیم:

از وضعیتی که پس از 7 اکتبر بسیاری فکر می‌کردند اسرائیل نابود خواهد شد، به وضعیتی رسیدیم که اسرائیل به قوی‌ترین کشور منطقه تبدیل شد، آن هم در زمانی کوتاه.

این موفقیت به شجاعت بی‌نظیر سربازان و فرماندهان ما بازمی‌گردد. آن‌ها واقعاً شیرهای یهودا هستند: قهرمانان واقعی. چه آن‌هایی که کشته شدند و چه زخمی‌ها و افرادی که با وجود قطع عضو باز هم می‌خواهند به جنگ برگردند.

با وجود این، کار هنوز تمام نشده است. ما باید جنگ در غزه را به پایان برسانیم، اسرا را بازگردانیم و حماس را کاملاً نابود کنیم. حماس دیگر وجود نخواهد داشت.


نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴ توسط ميثم

براى امير المومنين امام علی ابن ابیطالب عليه السلام نامه اى از معاويه ملعون رسيد. حضرت امام علی علیه السلام مهر نامه را شكست و آن‌را قرائت كرد :

از طرف امير المومنين و خليفة المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على!

اى على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين عايشه و اصحاب رسول خدا طلحه و زبير كردى، اكنون مهياى جنگ باش!

حضرت علی علیه السلام جواب نامه را اينگونه نوشتند:

از طرف عبدالله، تو به رياست مى نازى و من به بندگى خداوند، من آماده جنگ هستم. به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم.

سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه اين نامه را به شام ببرد ؟

كسى جواب نداد. دوباره حضرت سؤالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على جان ! من حاضرم . حضرت ضمن اينكه او را از متن تند نامه آگاه كرد ، فرمود :

طرماح ! به شام كه رفتى مواظب آبروى على باش...

طرماح گفت : سمعاً و طاعةً ... آنگاه نامه را گرفت و بوسید و بسوى شام حركت كرد.

معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن يكى از شاگردان على را به او رساند. معاويه فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن، طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد .

طرماح وقتى وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت! سپس خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد!!!!

اطرافيان معاويه به طرماح اعتراض كردند كه پاهايت را جمع كن! اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد!

عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند. معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد چه کسی به خدمت چه کسی آمده اى ؟

طرماح گفت : از طرف خليفه برحق ، اسدالله ، عين الله ، اُذن الله ، وجه الله ، امير المؤمنين على بن ابيطالب نامه اى دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان!

معاويه ناراحت از اينكه سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت :

نامه را بده ببينم! طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه السلام را ببوسم و به تو بدهم.

معاويه گفت : نامه را به عمرو عاص بده طرماح گفت : اميرى كه ظالم است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى چون او نمي دهم.

معاويه گفت : نامه را به يزيد بده طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم چه رسد به بچه اش!

بالاخره معاويه طبق خواسته طرماح عمل کرد و نامه را گرفت و خواند. بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد :

على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان است، مهياى نبرد باش "

طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم:

على عليه السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت.

سپس خواست برود كه معاويه گفت: طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو. اما طرماح بى اعتناء به حرف معاويه و بدون خداحافظى، راه كوفه را در پيش گرفت.

معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من طرفدارى كند!

عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم!!

مذاکره کننده یعنی جناب طرماح... سلام و درود خدا بر او باد.


نوشته شده در تاريخ دوشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۳ توسط ميثم

فِرِیدونْ از برجسته‌ترین چهره‌های اسطوره‌ای ایران است. او پسر آبتین و فرانک و از تبار جمشید است. آبتین پدر فریدون از قربانیان ضحاک است. مادرش فَرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاوی به نام برمایه(پُرمایه) در بیشه‌ای پرورش می‌دهد. از ترس ضحاک، مادرش در سه سالگی او را در مرز ایران و هندوستان به البرز کوه (کوهی بلند) می‌برد و به دینداری می‌سپارد. ضحاک پس از آگاه شدن از جای پنهان شدن فریدون گاو برمایه را می‌کشد و دشت را به آتش می‌کشد.

فرانک به او می‌گوید که پدر تو آبتین بود که از نژاد کیان و تهمورث بوده‌است و مردی خردمند و پهلوان و بی‌آزار بود. برای نگهداری تو و پنهان کردنت از ضحاک روزهای بدی بر ما گذشت و پدرت جانش را فدای تو کرد و مغز پدرت را خوراک دو ماری که بر کتف ضحاک بود کردند.

کاوه با شورشگران به نزد فریدون ۱۶ ساله می‌روند و وی را به رزم با ضحاک برای انتقام از خون پدر می‌کشانند. فریدون چرم‌پارهٔ کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را درفش کاویانی می‌نامد و به ‌خونخواهی برمی‌خیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشه‌وران را وامی‌دارند که گرزی برای او بسازند که بالای سر آن گاوی شکل باشد. چون گرز گاوسر ساخته می‌شود، فریدون با سپاهش به‌سوی کشور ضحاک حمله می‌برد. از رود اروند می‌گذرند و به اورشلیم می‌روند که کاخ ضحاک در آنجاست.

سروش راز باطل شدن جادوی ضحاک را به فریدون می‌آموزد. فریدون به کاخ وارد می‌شود و از شبستان ضحاک شهرناز و ارنواز، دختران جمشید و خوبرویان گرفتار در آن‌جا را رها می‌سازد. هنگام مواجهه با ضحاک، گرز گاوسر را بر سر او می‌کوبد ولی پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک بازمی‌دارد که اگر تو ضحاک را بکشی زمین از باشندگان موذی و زیان‌آور پر خواهد شد و به او فرمان می‌دهد با بندی که از چرم شیر درست شده باشد دست و پای ضحاک را ببندد و در غاری در کوه دماوند زندانی کند.

فریدون شهرناز و ارنواز دختران جمشید را که در اسارت ضحاک بودند را به همسری برمی‌گزیند و سه پسر حاصل این ازدواج‌ها است. سلم و تور از شهرناز و ایرج از ارنواز. سلم پسر بزرگ‌تر، تور پسر میانی و ایرج پسر کوچک‌تر است.

فریدون با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر، چیره شد و او را در کوه دماوند، زندانی کرد. سپس خود، پادشاه جهان می‌شود و در شاهنامه فردوسی از پادشاهان پیشدادی به‌شمار می‌آید. فریدون، جهان را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج بخش می‌کند. ایران را به ایرج می‌دهد ولی سلم و تور به ایرج، رشک برده و ایرج را می‌کُشند. فریدون پس از آگاهی از این رخداد، ایران را به منوچهر، نوهٔ ایرج می‌بخشد. زادگاه فریدون، روستای ورکه لاریجان در تبرستان یا وَرَنا که در متون متأخر به‌نام «وَر» شناخته شده، یک روستا در منطقهٔ لاریجان بوده‌است. شهر آمل را به روایتی، فریدون، بنا کرده و گفته شده که آرامگاه او و فرزندانش نیز در همان شهر، بوده‌است.

درپایان زمان، ضحاک زنجیر خود را خواهد گسست و یک‌سوم از مردم و ستوران را نابود خواهد کرد. آن گاه اهورامزدا گرشاسب را از زابلستان برمی‌انگیزد تا آن نابکار را از میان بردارد. گمان می‌رود که داستان این نجات از خاطرهٔ هجوم تازیان که پیش از به پادشاهی رسیدن مادها و هخامنشیان بارها به ایران حمله آوردند سرچشمه گرفته باشد. به گمانی دیگر، ممکن است این افسانه منشأ طبیعی داشته باشد، زیرا در روزگاران گذشته کوه دماوند آتش‌فشانی فعال بود که هرچند یک بار به خروش درمی‌آمد و رودهای گدازه از آن به‌سان مارهایی دهشتناک و آتشین سرازیر می‌شدند. داستان به بند کشیده شدن ضحاک در دماوند شاید هم‌زمان با فروکش کردن فوران گدازه‌های دماوند پیدا شده باشد. همچنان‌که هراس همیشگی از بند گسستن دوبارهٔ ضحاک نیز نشانی از نگرانی پیرامون فعالیت دوبارهٔ این آتش‌فشان دارد.

کشته شدن ضحاک در آخر الزمان

حکایت اول:

در هزارهٔ هوشیدر ماه (دومین هزاره از سه هزارهٔ نجات بخشی جهان در جهان بینی زرتشتی) مردم در پزشکی چنان ماهر باشند و دارو و درمان چنان به کار آورند و برند که جز به مرگ دادستانی (مرگ مقدّر) نمیرند، اگر چه به شمشیر و کارد بزنند و کشند… پس بی‌دینی، از روی کین برخیزد و به بالای آن کوه دماوند به سوی بیور اسب (ضحاک) رود و گوید: اکنون نُه هزار سال است، فریدون زنده نیست، چرا تو این بند نگسلی و برنخیزی که این جهان پر از مردم است… اژدها از بیم فریدون نخست آن بند را نگسلد تا آن که آن بدکار آن بند را و چوب را از بُن بگسلد. پس زورِ دهاک افزوده شود، بند را از بُن بگسلد، به تازش ایستد (یورش آغاز کند)، همان‌جا آن بد کار را ببلعد و گناه را کردن را در جهان رواج دهد و بی‌شمار گناهِ گران کند. یک سوم از مردم و گاو و گوسپند و آفریدگان دیگر اهورامزدا را ببلعد و آب و آتش و گیاه را تباه کند.

پس آب و آتش و گیاه پیش اورمزد خدای به گِله ایستند و بنالند که فریدون را باز زنده کن تا اژدها را بکشد، چه اگر تو ای اورمزد این نکنی ما در جهان نتوانیم بود. آتش گوید روشنی ندهم، و آب گوید که روان نشوم، و پس من دادار اورمزد به سروش و ایزد نریو سنگ گویم که: تن گرشاسپ سام را بجنبانند تا برخیزد. پس سروش و ایزد نریو سنگ به سوی گرشاسپ روند، سه بار بانگ کنند، بار چهارم سام با پیروزگری برخیزد، به نبرد اژدها رود و او (اژدها) سخن گرشاسپ نشنود، و گرشاسپ گُرز پیروزگر بر سر اژدها بکوبد و او را بزند و بکشد. پس رنج و پتیاره از این جهان برود تا هزاره را به پایان رسانم. پس سوشیانس آفرینش را دوباره پاک بسازد و رستاخیز و تنِ پسین باشد.

حکایت دوم:

«در آن هزاره، ضحاک از بند برهد؛ و فرمانروایی بر دیوان و مردمان را فراز گیرد. چنین گوید که: «هر که آب و آتش و گیاه را نیازارد، پس بیاورید؛ تا او را بجویم.» و آتش و آب و گیاه از بدی که مردمان بر آنان کنند، پیش هرمزد شکوه کنند؛ و گویند که: «فریدون را برخیزان تا ضحاک را بکشد؛ چه اگر جز این باشد، به زمین نباشیم.» پس هرمزد با امشاسپندان به نزدیک روان فریدون رود. بدو گوید که: «برخیز و ضحاک را بکش!» روان فریدون گوید که: «من کشتن نتوانم. نزد روان سامان گرشاسب روید.» پس هرمزد با امشاسپندان به نزدیک روان سامان رود؛ سامان گرشاسب را برخیزاند؛ و او ضحاک را بکشد.


برچسب‌ها: ضحاک و فریدون
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ توسط ميثم

امام رضا (علیه السلام)می فرمایند:

سرّ اینکه به زنان نصف میراث مردان می‌رسد آن است که زن وقتی ازدواج نمود مال را از مرد می‌ستاند (مراد گرفتن مهریّه و نفقه است) ولی مرد پس از ازدواج باید مال [را به زن] اعطاء کند از این‌رو حظّ و نصیب او را بیشتر از نصیب زن قرار داده‌اند.

علّت دیگر برای دو برابر ارث‌بردن مردان از زنان این است که زن اگر محتاج باشد در گروه نان‌خورهای مرد است و بر مرد لازم است او را اداره کند و نفقه‌اش را بپردازد ولی بر زن واجب نیست مرد را اداره کرده و درصورت احتیاج وی نفقه‌اش را بدهد لذا حظّ مردان را دو برابر نصیب زنان قرار داده‌اند

و فرموده حق تعالی به همین معنا اشاره دارد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ.

در عوالی اللئالی از امام ارضا (علیه السلام) نقل شده که در جواب سؤالی فرمود: «زن وقتی که ازدواج می‌کند، [مال و رزق] می‌گیرد؛ ولی مرد می‌دهد، به‌همین خاطر سهم مرد [از ارث] بیشتر شده و به دلیل اینکه غالبا اگر زن به روزی احتیاج داشته باشد، روزی خور مرد است، و به مرد واجب است که زندگی او را تأمین کند و نفقه‌ی او را بپردازد. درحالی‌که بر زن واجب نیست که اگر مرد احتیاج داشت تدبیر زندگی او را بکند یا نفقه او را بدهد، به‌همین خاطر سهم مرد بیشتر شده و خداوند می‌فرماید: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۳، ص۱۶۲


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۲ توسط ميثم

در رحم مادر خداوند بچه را در آبی بسیار شور قرار داده تا جسمش تمیز بماند و مادر سنگینی بچه را کمتر احساس کند،

و خداوند روزیِ جنین را از طریق بند ناف که به مادر وصل است به او می‌رساند.پس اگر مادر در غذا خوردن کوتاهی کند از غذای جنین چیزی کم نمیشود.

بخاطر وجود غده هایی که با گرفتن مواد لازم از دندانها و استخوان مادر غذای جنین را تأمین میکند و به همین دلیل است که مادران با پیشروی در سن، دندان و پا و زانو درد میگیرند، و در آخر میگویند: زن زودتر از مرد پیر می‌شود.

اگر آدمها بدانند که مادرشان بخاطر آنها استخوانش آب میشده در این میمانند که چگونه قدردانی بکنند!


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پانزدهم تیر ۱۴۰۱ توسط ميثم

استالین در یکی از جلسات معمول خود ، خواست که برای او مرغی بیاورند:
او آن را گرفت و در حالیکه با یك دست آنرا می فشرد با دست دیگر شروع به کندن پرهای آن مرغ کرد...
مرغ از درد فریاد می زد و سعی می کرد از هر راهی که شده فرار کند ولی نتوانست چون دستان استالین برای او خیلی نیرومند بود
‏خلاصه استالین بدون هیچ مشکلی توانست همه پرها را از بدن مرغ بکند و پس از پایان کار به یارانش گفت: "حالا ببینیدچه اتفاقی می افتد..
او مرغ را روی زمین گذاشت و از او دور شد ، رفت تا مقداری گندم بیآورد...
‏همکارانش در کمال تعجب او را مشاهده می کردند ، درحالیکه مرغ بیچاره در حال درد و خونریزی بود او را دنبال می کرد ..
سپس استالین با دانه های گندمی که در دست داشت مرغ را به هر گوشه از اتاق بسمت خود میکشید..
در همه این مراحل مرغ پی در پی او را تعقیب میکرد و قدم به قدم دنبال او میرفت.‏در این مرحله استالین به دستیاران متعجب خود روی کرد و گفت : احمق ها به همین راحتی اداره می شوند...
مشاهده کردید که مرغ با وجود تحمل تمام دردهائی که من برای او ایجاد کردم باز هم مرا تعقیب کرد تا دانه ای برای زنده بودنش از من بگیرد...‏
نتیجه : جامعه ی احمق ها هم به همین راحتی اداره میشود...

چقدر این حکایت آشناست!!

 ‌‌ t.me/raz_Nahjolbalagheh
 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۱ توسط ميثم

 

*ميرزا تقی خان امیرکبیر در زمان وزارتش چند جمله بسیار زیبا گفته است.*

معروف است كه وى از نظر شخصيتی مصداق تعبير زيبای سعدی: «روستا زادە دانشمند» بود.

‌به برخی از جملاتش توجه كنيد:

۱_ جایی که تعداد پلیس زیاد است، یعنی امنیتش کم است.

۲_ جایی که مردم مدام بیمار میشوند، یعنی پزشکانش برای پول کار می‌کنند.

۳_ جایی که رسانه‌ها تحت اختیار دولتند، یعنی مسؤولین دروغگو هستند.

۴_ جایی که مردم بی‌دین شدند یعنی مبلغان دینی فاسدند.

۵_ جایی که به مرده‌ها متوسل میشوند، یعنی از دست زنده ها كاری ساخته نيست.

۶_ جایی که چاپلوسی زیاد است، یعنی احمق‌ ها مسؤولند.

۷_ جایی که پینه پیشانی ارزش است، یعنی پینه دست بی‌ارزش است.

۸_ جایی که مردم فقیرند، یعنی مسؤولین دزد زیادند.

*امروز روزِ شهادت ِ اين بزرگمرد تاريخ ايران مي باشد.*

*روحش شاد و یادش گرامی*


نوشته شده در تاريخ شنبه هجدهم دی ۱۴۰۰ توسط ميثم

 پیش‌بینی‌های شگفت‌انگیزی که باور کردنشان سخت است، اما ممکن است بزودی به واقعیت تبدیل شوند و اصلا متوجه آن نشویم
 مانند تلفن همراه و دوربین آن و اتصال به اینترنت از طریق آن و ارتباط با تمام دنیا.

 و اکنون پیش بینی های آینده ای نه چندان دور :

 1- تعمیرگاه های خودرو ناپدید می شوند.

 چون : موتورهای بنزینی/دیزلی از 20000 قطعه تشکیل شده در حالیکه موتورهای خودروهای برقی دارای 20 قطعه هستند ، با گارانتی مادام العمر فروخته میشوند و در نمایندگی های آنها جداسازی و تعویض قطعه فقط 10 دقیقه طول می کشد.

موتورهای خودروهای الکتریکی معیوب در یک تعمیرگاه منطقه ای با استفاده از رباتها تعمیر خواهند شد.

 2- پمپ بنزینها ناپدید می شوند.

 3- در خیابانها ایستگاههای شارژ برق نصب می شود
 (در جهان اول شروع شده).

 4- صنایع زغال سنگ از بین خواهند رفت.  شرکتهای بنزین/نفت و حفاری برای نفت متوقف خواهند شد. 
 5- خانه ها انرژی الکتریکی را در طول روز تولید و ذخیره می کنند تا مورد استفاده قرار گیرد و دوباره به شبکه بفروشد. این شبکه آن را ذخیره و در صنایعی با مصرف برق بالا توزیع می کند.
 آیا کسی سقف تسلا را دیده است؟

 6-کودکان ماشین های فعلی را در موزه ها خواهند دید.

 یک مثال واقعی 
 در سال 1998، کداک 170000 کارمند داشت و 85 درصد از تولید کاغذ عکس خود را در سراسر جهان به فروش رساند.  در عرض دو سال مدل کسب و کار آنها ناپدید شد و آنها ورشکست شدند. 

 اتفاقی که برای کداک و پولاروید افتاد، طی 5 تا 10 سال آینده برای چندین صنعت نیز اتفاق خواهد افتاد.

در سال 1998 فکر می کردید که بعد از 3 سال هیچ عکسی روی فیلم گرفته نمی شود؟ 

 7- دوربین دیجیتال در سال 1985 اختراع شد و پس از یک دوره محبوبیت با آمدن گوشیهای دوربین دار خداحافظی تلخی داشت‌.

 8- این اتفاق دوباره (سریعتر) با هوش مصنوعی در دیگر حوزه ها مانند سلامت، خودروهای خودران و الکتریکی، آموزش، چاپ سه بعدی، کشاورزی و ... رخ خواهد داد.

9- نرم افزار ها و رباتها اکثر ِصنایع سنتی را در 5 تا 10 سال آینده مختل خواهد کرد.
شرکت اوبر هیچ ماشینی نخواهد داشت . 

 10- هوش مصنوعی: کامپیوترها در درک جهان بهتر می شوند. امسال یک کامپیوتر بهترین بازیکن جهان را شکست داد
 (10 سال زودتر از حد انتظار).

 11- ربات واتسون IBM که به شما در عرض چند ثانیه و با دقت 90 درصد مشاورهٔ حقوقی خواهد داد ، از مشاوره انسان ها با دقت  70 درصد کاربرد ارزنده تری دارد و موجب بیکاری خواهد شد .  

همچنین واتسون به پزشکان در تشخیص سرطان کمک می کند
 (4 برابر دقیق تر از انسان)

 12- ماشینهای خودران  در عرض دو سال کل صنعت را تغییر خواهند داد.  شما دیگر لازم نیست ماشین داشته باشید زیرا با تلفن خود با ماشین تماس می گیرید و نزدیکترین خودران در برابر شما ظاهر می شود و شما را به مقصد می رساند.
پس دیگر  نیازی به گواهینامه رانندگی هم نیست

هر ساله 1.2 میلیون نفر در سراسر جهان در تصادفات رانندگی جان خود را از دست می دهند.  در آینده در  هر 60000 مایل یک تصادف خواهد بود.  با رانندگی خودکار، تصادفات به یک تصادف در 6 میلیون مایل کاهش می یابد.  این باعث نجات یک میلیون نفر در سال می شود.

 13- شرکتهای بیمه با مشکلات بزرگی مواجه خواهند شد زیرا هزینه ها بدون حادثه ارزان می شود.  مدل کسب و کار بیمه خودرو ناپدید خواهد شد.

 14- املاک و مستغلات تغییر خواهد کرد.  زیرا با کار در حال حرکت، مردم برج های خود را رها کرده و به محله های زیباتر و مقرون به صرفه تر می روند.

 15- در سال 2030، خودروهای الکتریکی تسلط خواهند یافت.  شهرها سر و صدای کمتری خواهند داشت و هوا بسیار تمیزتر خواهد بود.

 16- برق فوق العاده ارزان و تمیز خواهد بود.  تولید انرژی خورشیدی بطور چشمگیری افزایش خواهد یافت.
17 - سلامت:  شرکت‌هایی با یک دستگاه پزشکی
 (به نام «تری‌کورد»)  که با تلفن شما کار می‌کند و اسکن شبکیه و نمونه خون شما را می‌گیرد و تنفستان و  54 نشانگر زیستی را تجزیه و تحلیل می کند...  تقریباً هر بیماری را شناسایی می کند و به شما نسخه پزشکی می دهد.

 از این واقعیت غافل نشوید که آینده از آنچه که فکر می کنید نزدیکتر است.
-----------------
           پانویس
حالمان بهتر نشد ، وقتی که ماشین جای اسب و الاغ را گرفت ، علافی ها جای خود را به پمپ بنزین دادند و بخاری و کولر بجای کرسی و باد بزن نشستند.
 درست در همان موقع بمب و موشک بجای شمشیر و تیر و کمان سر بر افراشتند و افسوس زندگی گذشته بر دلِ ما ماند .
چه بسا آیندگان نیز پس از روبرو شدن باعوارض پیش بینی نشدهٔ این دورهٔ طلایی ، با حسرت به زندگی گذشتگان نگاه کنند .


نوشته شده در تاريخ جمعه سی ام مهر ۱۴۰۰ توسط ميثم

حکم قاضی امریکایی که جهان راتکان داد
 قاضی در مورد پسر 15 ساله ای که در حال سرقت از یک مغازه در آمریکا بود و هنگام فرار یکی از قفسه ها را شکسته بود حکمی صادرکرد.
وی پس از شنیدن جزئیات حادثه از پسر پرسید.آیا واقعاً نان و پنیر سرقت کرده اید و یک قفسه را خرد کرده اید؟
پسر با خجالت سرش را خم کرد وگفت آره.
قاضی،چرا دزدی کردی
پسر ،نیاز داشتم 
قاضی: آیا نمی توانستی آن را به جای سرقت خریداری کنی؟
پسر: من پول نداشتم.
قاضی: شما می توانستید از والدین خود پول بخواهید
پسر: من فقط مادرم را دارم که بیمار است. در رختخواب است و کار ندارد .به خاطر او من نان و پنیر دزدیدم. 
قاضی،  و تو ... هیچ کاری نمی کنی؟ 
کار وشغل نداری؟
پسر: من به عنوان کارواش کار می کردم. برای کمک به مادرم یک روز مرخصی گرفتم ، به همین دلیل آنها مرا اخراج کردند.
پس از پایان گفتگو با پسر ، قاضی حکم خود چنین  اعلام کرد:
"سرقت ، به ویژه سرقت نان ، جنایتی بسیار شرم آور است.
همه ما مسئول این جنایت سرقت هستیم. 
امروز ، همه حاضر در این اتاق ، از جمله من ، مسئول این جنایت سرقت هستند. بنابراین، همه شرکت کنندگان ، همه ده دلار جریمه می شوند و هیچ کس بدون پرداخت 10 دلار سالن را ترک نمی کند. 
 قاضی یک اسکناس 10 دلاری از جیب خود بیرون آورد ، یک قلم برداشت و شروع به نوشتن کرد:
علاوه بر این ، من برای صاحب مغازه ای که پسر گرسنه را به پلیس تحویل داد ، مبلغ 1000 دلار جریمه سفارش دادم و اگر جریمه در یک ساعت پرداخت نشود ، مغازه بسته می ماند.
همه در سالن از پسر عذرخواهی کردند و مبلغ کامل را به او دادند. 
قاضی از اتاق دادگاه بیرون آمد و سعی کرد اشک هایش را پنهان کند.
بعد از اینکه تماشاگران تصمیم قاضی  را شنیدند ، چشمانشان پراز اشک شد.
 قاضی افزود: اگر کسی در حال سرقت نان است ، باید همه ساکنان و جامعه این کشور شرمنده باشند.
باید از شرم و خجالت مُرد


نوشته شده در تاريخ دوشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۰ توسط ميثم

ببخشید استاد سوالی داشتم
چرا دو ساله از آنفلوآنزا خبری نیست؟
استاد=چون مردم تو این دو سال ماسک می‌زدند و تجمع نکردند.سفر و هییت نرفتند و رعایت میکردند
.
سوال بعدی ..پس چرا کرونا اینقدر زیاد شده؟
استاد=چون مردم اصلا رعایت نمیکنن..نه ماسک درستی میزنن و همش سفر و مهمونی و هییت و ..میرن...
.
بله استاد ..حسابی قانع شدیم...
.
.
حالا سوال بعدی.این سوال ماه قبل پرسیده شده.
استاد چرا ترکیه و انگلستان آمار فوتی های روزانه شان تک رقمی شده؟
استاد=چون نیمی از کشورشان واکسن زده اند
سوال بعدی امروز
استاد چرا پس ترکیه و انگلستان دوباره فوتی هایشان سه رقمی شده؟
استاد=چون نیمی از جمعیتش واکسن نزدند...
.
.سوال چند ماه قبل
استاد واکسن ایمنی دائم میده؟
استاد=قطعا و صددرصد و بعد واکسن میتونید ماسک نزنید
سوال ماه بعدش
استاد واکسن بزنیم ماسک هم بزنیم؟
استاد=بله چون ناقل هستید و گاهی مبتلا ولی اصلا فوت نخواهید کرد
.
ماه بعد.استاد میگن چند تا از واکسن زده ها مبتلا شدند و فوت شدند
استاد=برای اثر بخشی واکسن باید همه واکسن بزنن.
.
بزودی ...استاد همه واکسن زدن .بازم چرا از کرونا میمیرن؟
استاد=چون هر ماه باید واکسن یاد آور بزنن

.
دوستان عزیز.شاید این مطلب شوخی را مسخره فرض کنید..ولی متاسفانه دلیل فاجعه فعلی همین طنز مسخره است..‌
اساتید هیچگاه حاضر نبودند تفکر کنند و فقط دنباله رو بی چون و چرای پروتکلهای ابلاغی بودند..و همیشه بجای سوال ،توجیه کننده این پروتکلها بودند.

فتنه_کرونا


نوشته شده در تاريخ یکشنبه هفتم شهریور ۱۴۰۰ توسط ميثم

گزارش یکی از شهروندان به اقای سلطان نصیر

ضمن عرض سلام و خداقوت خدمت شما محقق گرامی. خواستم در رابطه با پستی که لینکش را گذاشته ام مطلبی را خدمت شما بازگو کنم.
در مورد بوی ماهی که فرمودید مدت تقریبا یک سال اخیر هر از چند گاهی آب آشامیدنی و لوله کشی محل زندگی ما اولا مزه بسیار تلخ و نامطبوع از آن احساس میشود و دوما گاهی اوقات بوی ماهی و بویی که در ساحل دریای مازندران که همانند بوی ماهی گندیده هست به مشام میرسد اما نه آنقدر که باعث حالا تهوع شود.
عین این مسئله در آب لوله کشی روستای زادگاهم در شهرستان بروجرد هم گهگایی رخ داده که باعث ایجاد مشکلات گوارشی شدید در برخی اقوام هم شده. طوری که حدود دوماه کم یا بیش درگیر دل درد و احساس مسمومیت شده بودند.
اونجا مشخص شد که استفاده بیش از حد از ماده ای که برای گندزدایی در آب آشامیدنی روستا ریخته میشود باعث این مسئله شده. نشانه این مسئله تلخ بودن مزه آب نجوشیده و احساس بوی ماهی از آب جوشیده شده هست. }

در پاسخ به ایمیل این خواننده گرامی باید عرض کنم در سایت زیر اینگونه آمده که هرگاه شما حس نمودید که آب بوی تخم مرغ گندیده یا گوگرد می دهد. نشانه وجود باکتری سولفور یا سولفید هیدروژن است و هرگاه بوی خاک و ماهی بدهد. ناشی از حضور عناصر مختلف مثل باریم و کادمیم در آب و رشد جلبک می باشد : 

http://watech.ir/why-does-water-smell-like-sewage/

بنابراین اگر شما یا آشنایانتان بوی نامطبوع ماهی را در آب حس نمودید. احتمالا یا میزان جلبک آب افزایش پیدا کرده یا موادی مثل کادمیوم و باریوم در آب آشامیدنی وجود دارد. که به نظر بنده با توجه به علائم ذکر شده احتمال وجود مقادیر اندکی کادمیوم در آب روستای زادگاه این خواننده گرامی وجود دارد. به علائم مسمومیت با کادمیوم توجه نمایید: 

{cadmium (کادمیوم):
 این فلز که در سنگ معدن های سولفیدی (همراه با سرب و روی) وجود دارد، در آبکاری فلزات، صنایع رنگ، پلاستیک سازی (به عنوان تثبیت کننده)، در جوشکاری و لحیم کاری و باطری های نیکل_کادمیوم (نوعی باطری های بسیار بادوام) استفاده می شود. همچنین از کادمیوم برای لحیم کاری لوله های آب و رنگ کردن ظروف سفالی (تهیه رنگ ها و رنگدانه ها) استفاده می شود که در نتیجه ممکن است باعث  آلودگی آب شرب و غذاهای اسیدی شود.

اشکال فيوم (بخارات ناشی از ذوب فلز) و گرد و غبار (ذرات ریز جامد) کادمیوم حداقل ۶۰ برابر سمی تر از سایر اشکال آن بوده که باعث ادم و خونریزی ریه همراه با سرفه های مکرر، خس خس سینه، سردرد و تب می گردد. علائم معمولا طی ۱۲ تا ۲۴ ساعت پس از استنشاق اشکال فيوم و یا گرد و غبار بروز می گردد. از طرف دیگر مصرف خوراکی کادمیوم دستگاه گوارش و کلیه را تحت تأثیر قرار داده و باعث تهوع، استفراغ، کرامپ های شکمی و عضلانی، اسهال و نهایتا مرگ در اثر شوک و یا نارسایی حاد کلیوی می گردد. ناگفته نماند که آسیب کلیوی ایجاد شده همواره برگشت ناپذیر است. مستندات علمی کافی مبنی بر اثربخشی شلات درمانی در مورد کادمیوم وجود ندارد. در موارد مسمومیت استنشاقی، کنترل مارکرهای خونی (مارکر=ماده ای که توسط سلول های سرطانی ترشح می شود) و حال عمومی بیمار اهمیت اساسی دارد. به علاوه، بایستی ضمن دور کردن بیمار از محل، مواجهه وی را متوقف و در صورت لزوم اکسیژن رسانی کمکی تامین گردد. در موارد مسمومیت خوراکی، تامین مایعات بدنی از دست رفته و انجام لاواژ معده (لاواژ= شستشو یا تخلیه معده) توصیه می شود ولی به دلیل اثر تحریک کنندگی و آزردگی آور املاح کادمیوم از القای استفراغ باید پرهیز گردد. تجویز زغال فعال نیز توصیه می شود گرچه در صورت وجود اسهال نباید همراه آن مسهل تجویز شود. }(دایره المعارف سم شناسی محمدامراللهی ص ۴۶)

در لینک زیر نتایج تحقیق علمی و مطالعات جدید محققان دانشگاه واشنگتن و موسسات همکار را در مورد نتیجه قرار گرفتن در معرض سطوح بالای کادمیوم (فلز سنگین سمی موجود در سیگار و برخی غذاها) را با میزان مرگ و میر ناشی از آنفولانزاها و ذات الریه و کووید ۱۹ را می توانید مطالعه نمایید : 

https://deohs.washington.edu/hsm-blog/cadmium-exposure-and-covid-19

لینک دوم استاد دانشگاه میشیگان : 

https://www.americanlaboratory.com/617-News/571261-Higher-Levels-of-Cadmium-Pose-a-Significant-Risk-to-COVID-19-Patients/

پ ن: برخی از دوستان بنده نیز این بوی نامطبوع در آب را در یکی دوسال اخیر گزارش داده اند. خدا می داند که در این مملکت چه خبر است. بار دیگر می گویم میزان مرگ و میر کرونا در ایران طبیعی نیست و عوامل خارجی بر افزایش آن موثر است. چون طرح صهیونیسمی گلوبالیستی واکسیناسیون عمومی تکمیل شود. آن عوامل خارجی هم رفته رفته کم خواهد شد تا به مردم القا شود که واکسیناسیون معجزه می نماید.

=======

چقدر عوارض کادمیوم تو این دوره آشناست؟!!!

منبع

@soltannasir


نوشته شده در تاريخ دوشنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۰ توسط ميثم

ما یک گاری چی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند.
یک روز مرا دید و گفت آقا سلام، ببخشید، خانه تان را گازکشی کرده اید؟
گفتم بله.
گفت: فهمیدم چون سلام هایت تغییر کرده!
تعجب کردم گفتم: یعنی چه؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی، همۀ اهل محل همین طور هستند. هرکس خانه اش گازکشی می شود دیگر سلام و احوالپرسی او تغییر می کند.
فهمیدم سی سال، سلامم بوی نفت می داد.
سی سال او را با خوشرویی تحویل گرفتم و خیال می کردم خیلی با اخلاقم.
ولی حالا که خانه را گازکشی کردم، ناخود آگاه فکر کردم نیازی به او نیست و نحوه برخوردم فرق کرده بود.

یادمان باشد ، سلاممان بوی نیاز ندهد ...

ایرج گلپایگانی


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هفدهم تیر ۱۴۰۰ توسط ميثم

*زنی زیبارو به امام جماعت و روحانی مسجد گفت:من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!* *روحانی گفت:*می‌تونم بپرسم چرا؟*
*زن جواب داد:چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند،*عده‌ای درحال پیامک فرستادن درحین دعا خواندن‌هستند،*
*بعضی‌هاغیبت می‌کنندوشایعه پراکنی می‌کنند،*بعضی فقط جسمشان اینجاست،*بعضی‌ها خوابند،*بعضی ها به من خیره شده اند...*
*روحانی ساڪت بود،*بعد گفت:می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟*
*زن گفت:حتما چه کاری هست؟*
*روحانی گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.*
*زن گفت:بله می توانم!*زن لیوان راگرفت و دوبار به دور مسجدگردید و برگشت و گفت: انجام دادم!*
*روحانی پرسید:کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
*کسی را دیدی که غیبت کند؟*کسی رادیدی که فکرش جای دیگرباشد 
*کسی را دیدی که خوابیده باشد؟*
*زن گفت: نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد...*
*روحانی گفت:وقتی به مسجد می‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.*برای همین است که حضرت محمد(ص) فرمود «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!*
*نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.*


*نگاهمان به خداوندباشد نه زندگی دیگران وقضاوت کردنشان


نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۹ توسط ميثم

به اطرافتان نگاهی کنید
به مدارس
دانشگاهها 
خیابان
مراکز خرید
ادارات
 و خلاصه همه جا

ببینید همه دهان بند زدند و هیچ جا مانند سابق نیست
سبک زندگی کاملا جدیدی بوجود اومده آن هم مشترک در تمام جهان

و عده ای هر چی بگویند باید گوش کنیم
ایم این عده مثلا تو ایران ما شده کمیته ی کرونا 

به نظم نوین جهانی خوش آمدید


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۹ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ یکشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۹ توسط ميثم

بزودی در اخبار بیست و سی ۲۰۳۰

و اما حقیقت ماجرا چیست؟ این به اصطلاح سرباز وابسته به سرویس‌های جاسوسی غرب صورت خود را به کف دست آقای نماینده زد و موجب پریشان حالی آقای نماینده شد.

سرباز راهور: تقصیر من بود من از نماینده مجلس معذرت می‌خوام

پدر سرباز: بچه من از کودکی بیشعور بود و به بزرگان فامیل بی احترامی میکرد و چندین بار هم من و مادرش را کتک زده

فرمانده سرباز: این سرباز ما مشکل روانی دارد و بی جهت به مردم پرخاش میکند من از نماینده مجلس معذرت می‌خوام

راننده BRT: خوب شد تاخیر کردیم وگرنه تمام مسافرین دچار کرونا می شدند ، من از نماینده مجلس تشکر میکنم

یک‌ کارشناس باسواد و فرهیخته در شبکه ۴: سرباز پای منقلی را گذاشته اند سر چهارراه !

نماینده مذکور: یکی از عوامل استکبار جهانی بسرکردگی امریکا که قصد داشتند در مبارزات مردم ایران اخلال ایجاد بکنند با این حرکت انقلابی من شناسایی شدند.
 


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۹ توسط ميثم

 


نوشته شده در تاريخ سه شنبه یکم مهر ۱۳۹۹ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۹ توسط ميثم

 

 

واکنش سلاطین سکه و ارز در اون دنیا به قیمت امروز طلا و دلار


نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و سوم شهریور ۱۳۹۹ توسط ميثم

 

1در بورس سهام‌ها رو با قیمت بالا به مردم فروختند
2 و سپس باعث ریزش بورس شدند، 
3مردمی که سهام خریدند! ترسیدند؛ و با قیمت پایین سهام‌هاشون رو حراج گذاشتن،
4 و حقوقی‌ها در کف قیمت، سهام مردم رو ازشون خریدند! 

 5همزمان با ریزش بورس، قیمت دلار رو بالا کشیدند
6و حالا همون مردم برای جبران ضررهاشون به سمت صرافی‌ها هجوم آوردن تا دلار ۲۵ هزار تومانی بخرند!

 7کم کم دلار رو حتی تا نرخ ۳۰ هزار و بالاتر هم می‌کشند که مردم هجوم بیارند برای خرید دلار، به اندازه کافی که دلار فروختند 
8مجدداً کم کم شروع به پایین آوردن قیمت دلار می‌کنند و همین مردم باز هم از ترس ضرر بیشتر هجوم میارن و دلارهای خریداری شده رو به همان‌هایی که این وضعیت را مدیریت می‌کنند می‌فروشند!

مردم ساده هم برای جلوگیری از ضرر بیشتر و کسب سود به سادگی در این تله‌ها قرار می‌گیرند و تا یک سال دیگه به خودشون میان می‌بینند سرمایه‌شون‌رو از دست دادند مثلا ۲۰۰ میلیون تومانشون شده ۵۰ میلیون و دستشونم به جایی بند نیست!
به همین راحتی.


@pedarefetneh


نوشته شده در تاريخ سه شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۹ توسط ميثم

 

خب با بخش بعدی تحلیل تکنیکال بورس در خدمتتون هستیم 

همونطور که ملاحظه میکنید در صورتی که شاخص

به حمایت اول یا دوم واکنش نشون بده روند مثبت میشه

ولی با توجه به اینکه حمایت بسیاری قوی ای رو از سمت دولت داریم

پیش بینی میشه که شاخص به سمت خط حمایت WC بره

و روند شارپ خودش رو در جهت سایش ملت ادامه بده 

تا تحلیلی دیگر بدرود


نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۹ توسط ميثم

 

 ‏در آستانه ماه محرم هستیم، یک آدرس بهتون میدم

یک هیئت هست 
که نه روضه می خونه
نه مداحی داره 
و نه نذری میده 
ولی به راحتی اشک همه را در میاره

آدرس:
هیئت دولت

 


نوشته شده در تاريخ دوشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۹ توسط ميثم

آقای ﻣﺠﺮﯼ : ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ؟

ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ : ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ ﮔﻞ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺖ

ﻣﺠﺮﯼ : ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﻭﻥ ﺑﭽﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯼ؟

ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ : ﻧﻪ

ﻣﺠﺮﯼ : ﭘﺲ ﭼﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﮐﺮﺩﻩ؟

ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪ : ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ،

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻢ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻭﺍﺳﻢ ﻋﺎﺩﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ناﺭﺍﺣﺘﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ...


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۹ توسط ميثم

 

خر مشدی رجب را شبانه دزدیدند، صبح شد و داد مشدی رجب بالا رفت ، اهالی روستا جمع شدند
یکی  گفت :تقصیر معمار است که دیوار را کوتاه ساخته ، دزد براحتی اومده داخل 
یکی گفت:تقصیر نجار است درطویله را محکم نساخته 
یکی گفت : تقصیر قفلساز است قفل ضعیفی ساخته 
یکی گفت : تقصیر خود الاغ است که سر وصدا نکرده تا مشدی رجب بفهمه 
یکی گفت: تقصیر خود مشدی رجب است که شبها میرفته راحت میخوابیده ، اون باید روزها میخوابید و شبها کنار الاغش مینشست
خلاصه  همه مقصر بودند به جز شخص شخص دزد
حالا شده حکایت  ما  هرچی میشه مردم مقصرند .


نوشته شده در تاريخ یکشنبه هشتم تیر ۱۳۹۹ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۹ توسط ميثم


نویسنده‌ای مشهور، در اتاقش نشسته بود تک و تنها.

دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:

"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند. 

مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت. 

درهمین سال به سنّ شصت رسیدم وشغل موردعلاقه‌م ازدستم رفت

سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم. 

در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت.

در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکی‌اش محروم شد. 

مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود.

از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد."

و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"

در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد

و همسرش را غرق افکار و چهره‌اش را اندوه‌زده یافت.

از پشت سر به اونزدیک شدوآنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند. 

بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد.

اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.

نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:

"سال گذشته ازشرّ کیسۀ صفرا،که سالها مراقرین درد ورنج ساخته بود، رهایی یافتم.

سال گذشته درسلامت کامل به سن شصت رسیدم و ازشغلم بازنشسته شدم. 

حالا می‌توانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزون‌تر صرف نوشتن کنم.

در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمین‌گیر شود

یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.

در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.

اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.

" و در پایان نوشته بود:

 "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"

نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده

از رویدادهای زندگی درسال گذشته بسیارشادمان وخرسند ودرعین حال متحیّر شد.

در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار می‌کند

بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور می‌سازد.


نوشته شده در تاريخ یکشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۹ توسط ميثم


برچسب‌ها: ابلاغیه
نوشته شده در تاريخ دوشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۹ توسط ميثم

به نظر شما چه عاملی باعث شده که رسانه های مهم و قدرتمند داخل ایران,مردم ایران رو دعوت نکنند به اینکه از داخل خونه هامون برای ظهور امام زمان دعا کنیم؟
واقعا چرا؟
این بی توجهی رسانه های قدرتمند داخل ایران در حالی اتفاق افتاده که همین رسانه های قدرتمند داخل ایران توجه کافی رو برای سرگرم کردن ما با چیزای پوچ و کم ارزش مثل پخش فیلمهای هالیوودی پر از صحنه در نسخه اصلی و البته سانسور شده در رسانه های ایران که محصول کشور آمریکا هستند رو داره
چرا رسانه های قدرتمند داخل ایران به هدف امام خمینی از انقلاب سال ۵۷ که تشکیل یک حکومت قدرتمند و تحویل دادن آن به امام زمان بود توجه نمیکنند؟


نوشته شده در تاريخ جمعه هشتم فروردین ۱۳۹۹ توسط ميثم

 یه کار بدی کردم.
- چی؟
+ گفتم قرنطینه مال قبل از جنگ جهانی اول بود. الان توش موندم.
.
.
.
.
.
- عیب نداره. اسمشو عوض کن بذار "فاصله‌گذاری اجتماعی."

بعد اجراش کن. فهمیدی؟ اجراش کن تا دیرتر نشده!


نوشته شده در تاريخ شنبه دوم فروردین ۱۳۹۹ توسط ميثم

نمی دونم این متن از چه کسی هستش ولی قشنگه:

ومن در خویش، جوری هستم که حتی نمی توانم برایت زندگی ایی آرزو کنم که بی خزان و بی زمستان باشد. نمی توانم بگویم سالی پر از فقط شادی و موفقیت داشته باشی. نمی شود، بگویم برایت سالی پر از ثروت و سلامت می خواهم!
من و تو می دانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده است! می دانیم قرار است همانطور که گاهی موفق می شویم، جاهایی هم موفق نشویم، یا دست کم رسیدن به برخی خواسته ها و آرزوهایمان را مدتی به تعویق بیندازیم. 
یاد گرفته ایم که بیماری هر از چند گاهی در ما، یا یکی از عزیزان و دوستانمان، میهمان می شود تا درسهای سخت انسان بودن را مرور کنیم.
 می دانیم که گاه با داشتن مال و گاه به نداشتنش، گرفتار می شویم.

می دانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصله ای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند. 

نمی خواهم بگویم تو را به خدا می سپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمی گذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون می دانم که ناخواستنی ها، همانقدر فراوانند که سپردن های نارس و فهم ناشده ی ما!

دیگر آنقدر بزرگ شده ایم که بفهمیم در هفت سین، چیزهایی را می چینیم که هراسِ نبودن، کم شدن یا از دست دادنشان را داریم. 
آنقدر تجربه داریم که درک می کنیم، مردم این بهانه های خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی می کنند؛ برای اینکه، خودشان را به آن راه بزنند؛ که انگار قرار است زندگی طبق آرزوها، شادباش ها، تبریکات، تهنیت ها و مبارک بادهای ما بچرخد! (و شاید این خود نمایش قدرت اُمید در انسان باشد، که به رویارویی هر احتمالی، با لبخند می رود!)

می دانی! می خواهم این بار برایت آرزویی کنم که تو را در تمام فُصولِ زندگی، در سرما و گرمایِ روزگار، در تمام بارانها، برف ها، طوفان ها، خشکسالی ها، شکست ها و موفقیت ها، شادی ها و غم ها، از دست دادن ها و به دست آوردن ها؛ در امان و قرار دارد!

آرزو می کنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که ؛
تمام زندگی را - هر طور که پیش رود -  مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی!

تو نیز مرا همین آرزو کن.

باشد که سال بعد، همین حوالی، خوشنود از خود و آنچه گذشته، به یکدیگر لبخند بزنیم و همچنان چون بهار، مشتاق و سرافراز و عاشق زندگی باشیم.
سال نو مبارک


نوشته شده در تاريخ سه شنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۸ توسط ميثم

 

استغفار میکنیم
از اینکه باید بخاطر کشیدن خلخال از پای زن یهودی جان می دادیم

اما بی تفاوت به ظلم علیه مسلمانان جهان هستیم

#دم_اذانی دعاشون کنیم
#مسلمانان_مظلوم_هند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج


نوشته شده در تاريخ شنبه سوم اسفند ۱۳۹۸ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ یکشنبه بیستم بهمن ۱۳۹۸ توسط ميثم

شما هر کجای دنیا بری و بگی :

ما پارسال پراید رو با دلار 18 هزار تومنی می خریدیم 37 میلیون !


اما امسال با دلار 12 هزار تومنی می خریم 63 میلیون 


بهت پناهندگی میدن


سلام آقای روحانی!


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۸ توسط ميثم

یك تفكر هست كه میگه اگر از هایپرماركت ها خرید كنی

به مدیر عامل كمك كردی كه بتونه ویلای سومش رو بخره!


اما اگر از مغازه محل خرید كنی به یه بچه كمك كردی

كه بره مدرسه یا بره كلاس ورزش و به یه پدر و مادر كمك كردی

تا بتونن یه لقمه نون بزارن سر سفره بچه هاشون!



سوپر مارکت های محلی رو فراموش نکنیم!!


نوشته شده در تاريخ سه شنبه هشتم بهمن ۱۳۹۸ توسط ميثم

روزی لقمان به فرزندش گفت:


«از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدم‌هایی که دوست نداری

و از آنان بدت می‌آید پیاز قرار بده!»

روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و لقمان گفت:


«هرجا که می‌روی این کیسه را با خود حمل کن!»

فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد

که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت می‌کند.

لقمان پاسخ داد :
«این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری.

این کینه، قلب و دلت را فاسد می‌کند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد...


نوشته شده در تاريخ جمعه چهارم بهمن ۱۳۹۸ توسط ميثم

ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.

 

ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: "ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!":

 

ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ .ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."

 

كدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»

 

ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»

كدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»

ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»

 

كدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»

 

ملا  ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»

 

ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"

 

ملا ﮔﻔﺖ: "به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يك الاغ شوید

 

به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."

 

كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»

 

ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.

 

و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شده و جریان پیامک ها و مسابقات!


نوشته شده در تاريخ سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۸ توسط ميثم

ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻡ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ...
ﺭﻭﺡ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ:
‏«ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯾﺪ. ﺍﯾﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺒﻪ، ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺎﯾﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﻭ
ﺩﻡ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ‏»
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﻩ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﺵ ﺭا ﺣﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ‏»
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ‏:
«ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺀ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ.
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ‏»
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺗﺼﻤﯿﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ. ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻭﻡ‏»
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ‏«ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﻌﺬﻭﺭ ‏» ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩﺀ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ. ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻤﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﮐﻪ ﻭﺳﻂ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ
ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺠﻠﻞ. ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺳﻨﺎﺗﻮﺭها ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺒﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺒﻠﯽ
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﯿﺠﯽ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻫﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪﺀ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺠﻠﻠﯽ ﺍﺯ
ﺍﺭﺩﮎ ﻭ ﺑﺮﻩ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ
ﺻﺮﻑ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ

ﻭﺷﺐ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ..
ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ. ﺭﺍﺱ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ
ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﻢ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ
ﺑﺎ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﻮﺵ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﻧﮕﺮﻡ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯼ
ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺳﻨﺎﺗﻮﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮔﺬﺷﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﻢ‏

ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﻼﻣﯽ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺍﺩ. 
ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺟﻬﻨﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺧﺸﮏ ﻭ
ﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﻋﻠﻒ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺧﺸﮏ، ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻨﺪﺭﺱ ﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ. 

ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ‏« ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩﺀ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﯾﺪﻡ؟ ﺁﻥ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﻫﺎ ﮐﻮ؟ ﻣﺎ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ؟ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ؟ «…

ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ‏«ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺭﻭﺯ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺑﻮﺩ …
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍﯼ ﺩﺍﺩﻩﺍﯼ ‏»


نوشته شده در تاريخ جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۸ توسط ميثم

خواب دیدم قیامت شده است. هر قومی را داخل چاههای عظیم انداخته و بر سر هر چاهی نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاه ایرانیان.

خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم:

عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده اند؟

گفت: می‌دانند که ما چنان مشغول خود هستیم که ندانیم در چاله ایم یا چاه.

پرسیدم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند؟

گفت: گر کسی از ما فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش را بکشیم و او را به تهِ چاه باز گردانیم...

 

عبید زاکانی


نوشته شده در تاريخ سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۸ توسط ميثم

در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی


دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم 


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه ششم شهریور ۱۳۹۸ توسط ميثم

می گفت:

یه بز مال همسایمو دزیدم ، بردمش بازار فروختم 400هزار تومن .. 

شب بعدی رفتم یکی دیگشو بدزدم گرفتنم و رفتن شکایتم کردن..!!

یه احضاریه اومد در خونه که بدلیل بز دزدی ده روز دیگه  دادگاه داری... 

همسایمون هم سرگرم مدرک جمع کردن و شاهد جمع کردن شد... 

یه شاهدش گفت نمیام  شهادت بدم همسایمونم بهش گفت صدتومن بهت میدم بیا، طرف هم قبول کرد

با هزینه تاکسی و رفتن به دادگاه و تمبر زدن و نامه نگاری یه دویست و پنجاه تومن دیگه هم  خرج کرد!!!!

خلاصه قاضی منو 300 تومن  جریمه کرد ، بزه رو فروخته بودم 400 تومن صدتومنشو ورداشتم بقیشم دادم به همسایم...!

همسایم هم 50تومن گذاشت سر 300 تومنی که از من گرفت که پول شاهد و هزینه دادگاه و... بده

ولی من صدتومن نفع کردم

 

یعنی در سیستم قضایی خودمون اون اندازه که شاکی اذیت میشه اگر مجرم هم اذیت میشد الان ظلم ریشه کن شده بود!!' 


نوشته شده در تاريخ یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۸ توسط ميثم

یك امتحان ساده برای ارزیابی ذهن


جای ساعت دیواری خونه یا محل کارتان را عوض کنید،

 

میبینید که تا هفته ‌ها هنوز روی دیوار ناخودآگاه دنبالش میگردید.


ذهن برای قبول و پردازش تغییر یك ساعتِ ساده و بی احساس، نیاز به چند هفته زمان دارد! 


پس انتظار نداشته باشیدتغییرات بزرگتر رادر زمان کوتاه وبدون مشکل انجام بدهید!


درانجام کارهای بزرگ به خودوقت بدید ازشکستها زودمایوس نشید.


نوشته شده در تاريخ شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۸ توسط ميثم

 

ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﻦ ۱۴ ﺗﺎ ۱۸ ﺳﺎلگی

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺸﻮﺭ ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎلی ﻫﺴﺘﻨﺪ:

ﻗﺪﺭتی ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ولی ادعای ﻗﺪﺭﺕ ﻭ سرکشی میﮐﻨﻨﺪ 

 

ﺩﺭ ﺳﻦ ۱۸ ﺗﺎ ۲۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ 

ﻣﺜﻞ ﻫﻨﺪﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ:

ﺑﺮﺍی زندگی ﮐﺮﺩﻥ ۴ ﺭﺍﻩ ﭘﻴﺶ ﺭﻭی ﺧﻮﺩ ﻣﻴﺒﻴﻨﻨﺪ

ﻳﺎ ﮐﻨﮑﻮﺭ

ﻳﺎ ﺳﺮﺑﺎﺯی

ﻳﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻴﺸﻮﻧﺪ

ﻭ ﻳﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪگی ﻭ ﻣﺮﮒ !

 

ﺩﺭ ﺳﻦ ۲۰ ﺗﺎ ۲۷ ﺳﺎﻟﮕﻰ

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﻫﺴﺘﻨﺪ:

ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ

ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺟﻮﺍنی ، ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺩﻟﺮﺑﺎ 

ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﺩﺧﺘﺮی خیلی ﺯﻭﺩ ﻭﻳﺰﺍی ﭘﺬﻳﺮﺵ ﺻﺎﺩﺭ میﮐﻨﻨﺪ 

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﺍﺯﻃﺮﻑ ﺟﻨﺲ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺯﻳﺮ ﻧﻈﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ

 

ﺑﻴﻦ ﺳﻦ ۲۷ ﺗﺎ ۳۲ ﺳﺎﻟﮕﻰ 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺗﺮﮐﻴﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ:

ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ

ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺭﺋﻴﺲ ﺑﺰﺭﮒ

ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻫﻨﺪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ

 

ﺩﺭ ﺳﻦ ۳۲ ﺗﺎ ۴۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ 

ﻣﺜﻞ ﮊﺍﭘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ:

ﮐﺎﻣﻼ ﮐﺎﺭی ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،

ﺁﻳﻨﺪﻩ ﺭﻭﺷﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯی ﻣﻴﺒﻴﻨﻨﺪ 

 

ﺑﻴﻦ ۴۰ ﺗﺎ ۵۰ ﺳﺎﻟﮕﻰ 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ :

ﺑﺴﻴﺎﺭ ﭘﻬﻨﺎﻭﺭ ، ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ

ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ میﺷﻮﻧﺪ

 

ﺩﺭ ﺳﻦ ۵۰ ﺗﺎ ۶۵ ﺳﺎﻟﮕﻰ 

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎی ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺷﻮﺭﻭی ﺳﺎﺑﻖ :

ﺑﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻳﻨﺪﻩ !

 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۶۵ ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﺒﺎﺭﮐﺸﺎﻥ ، ﺷﺒﻴﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ 

ﻫﺴﺘﻨﺪ :

ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ میﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ..


نوشته شده در تاريخ یکشنبه نهم تیر ۱۳۹۸ توسط ميثم

 

تصویری از ایوانکا ترامپ، دختر رئیس‌جمهور آمریکا درحاشیه G20 

خود ترامپ هم محو نگاه بقیه است


نوشته شده در تاريخ سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۸ توسط ميثم

 

فيلسوفی لطیفه‌ای برای حضار تعریف کرد، همه دیوانه‌وار خندیدند. بعد از چند لحظه او دوباره همان لطیفه را گفت، و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجددا لطیفه را تکرار کرد تا این‌که دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت:

«وقتی نمی‌توانید بارها و بارها به لطیفه‌ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس‌خوردن در مورد مسئله‌ای مشابه ادامه می‌دهید؟!»


نوشته شده در تاريخ شنبه یکم تیر ۱۳۹۸ توسط ميثم

وقتي تصميم گرفتيم کاري در مورد آقا ابراهيم انجام دهيم، تمام تلاش

خودمان را انجام داديم تا با كمك خدا بهترين کار انجام گيرد.

هرچند مي دانيم اين مجموعه قطر هاي از درياي كمالات و بزرگوار يهاي

آقا ابراهيم را نيز ترسيم نكرده.

اما در ابتدا از خدا تشكر كردم. چون مرا با اين بنده پاك وخالص خودش آشنا نمود.

همچنين خدا را شكر كردم كه براي اين كار انتخابم نمود. من در اين مدت

تغييرات عجيبي را در زندگي خودم حس كردم!

نزديك به دو سال تلاش، شصت مصاحبه، چندين سفر كاري وچندين

بار تنظيم متن و... انجام شد. دوست داشتم نام مناسبي كه با روحيات ابراهيم

هماهنگ باشد براي کتاب پيدا کنم.

حاج حسين را ديدم. پرسيدم: چه نامي براي اين كتاب پيشنهاد م يكنيد؟

ايشان گفتن د: اذان. چون بسياري از بچه هاي جنگ، ابراهيم را به اذان هايش

می شناختند، به آن اذا ن هاي عجيبش!

يكي ديگر از بچه ها جمله شهيد ابراهيم حسامي را گفت: شهيد حسامي به

ابراهيم می گفت: عارف پهلوان.

اما در ذهن خودم نام مجموعه را «معجزه اذان » انتخاب كردم.

شب بود كه به اين موضوعات فكر می كردم.

قرآني كنار ميز بود. توجه م به آن جلب شد. قرآن را برداشتم.

در دلم گفتم: خدايا، اين كار براي بنده صالح و گمنام تو بوده، می خواهم

در مورد نام اين مجموعه نظر قرآن را جويا شوم!

بعد به خدای خود گفتم: تا اينجاي كار همه اش لطف شما بوده، من نه

ابراهيم را ديده بودم، نه سن وسالم می خورد كه به جبهه بروم. اما همه گونه

محبت خود را شامل ما كردي تا اين مجموعه تهيه شد.

خدايا من نه استخاره بلد هستم نه می توانم مفهوم آيات را درست برداشت كنم.

بعد بسم الله گفتم. سوره حمد را خواندم و قرآن را باز كردم. آن را روي ميز گذاشتم.

صفحه هاي كه باز شده بود را با دقت نگاه كردم. با ديدن آيات بالاي صفحه رنگ از چهر هام پريد!

سرم داغ شده بود، بیاختيار اشك در چشمانم حلقه زد. در بالاي صفحه

آيات 109 به بعد سوره صافات جلو ه گر ي می كرد كه می فرمايد:

سلام بر ابراهيم

اينگونه نيكوكاران را جزا م يدهيم

به درستي كه او از بندگان مؤمن ما بود

======================================

در باشگاه كشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد.

چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد.

تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده! تو

راه كه میاومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند!

بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیك كه پوشیدی، ساک ورزشی هم که

دست گرفتی. کاملاً مشخصه ورزشکاری!

به ابراهیم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت.

جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خند ه ام گرفت!

پیراهن بلندپوشیده بود و شلوار گشاد!

به جای ساك ورزشی لبا سها را داخل کیسه پلاستیكی ریخته بود!

از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه میآمد!

بچه ها میگفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!

ما باشگاه می یایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم.

اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لبا س هائیه که می پوشی؟!

ابراهیم به حر فهای آ نها اهمیت نمیداد.

به دوستانش هم توصیه میکرد که: اگر ورزش برای خدا باشد،

میشهعبادت. اما اگه به هر نیت دیگه ای باشه ضرر می کنین.!!

 

بر گرفته از کتاب سلام بر ابراهیم


نوشته شده در تاريخ دوشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۸ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ سه شنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۸ توسط ميثم

حکیم ژاپنی در ساحل دریا روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود. 

مردی به او نزدیک شد و گفت مرا به شاگردی بپذیر

حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن....

مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.

حکیم گفت برو یک سال بعد بیا

یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت کوتاهش کن....

مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.

حکیم نپذیرفت و گفت برو یک سال بعد بیا

سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. 

مرد این بار گفت:نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.

حکیم خطی بلند تر کنار آن خط کشید و گفت :حالا کوتاه شد.

با این تعلیم زیبا استاد نشان داد که نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست.

برای پیشرفت و ترقی خود نباید دیگران را کوبید و پایین آورد. بلکه باید خود را رشد دهیم.


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۷ توسط ميثم

وقتی گلی شکوفه نمی دهد،
گل را عوض نمی کنند،
بلکه شرایط رشدش را فراهم می سازند.

اگر موفق نشدی
هدفت را تغییر نده
مسیر حرکتت راعوض کن
و تلاشت را بیشتر کن


نوشته شده در تاريخ شنبه یازدهم اسفند ۱۳۹۷ توسط ميثم
 

شاید در بهشت بشناسمت

این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟

 

 

فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.

در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.

در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.

در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود.

در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم.

 

اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!

 

هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد!

 

خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...

 

او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!

 

 ضیاء رئیسی (مترجم)

 

 

@Takhodarahinist1


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه یکم اسفند ۱۳۹۷ توسط ميثم

 

تکمیل ظرفیت فروش فوری محصولات ایران خودرو در ۳۰ دقیقه
بعد از ثبت نام پست "ایرانی گران نخر" را لایک می‌کند


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه دهم بهمن ۱۳۹۷ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ سه شنبه نهم بهمن ۱۳۹۷ توسط ميثم


ﻣﺎﺩﺭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﻢ، بععععععع!
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ میسپارند. برای همین از ته قلبم ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺣﺎﺝ ﺭﺣﯿﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ. شب بدی بود. ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﺗﺎ صبح بر من چه گذشت و شب را چطور ﺳﺤﺮ ﮐﺮﺩﻡ؛ دم به دم ﺧﻮﺍﺏ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﯽﺩﯾﺪﻡ.

ﺻﺒﺢ ﻗﺼﺎﺏ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺏ ﺁﻭﺭﺩ؛ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺍﺷﮏ ﺟﻠﻮﯼ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ؛ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ و به رسم قدیم ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻊ ﺑﻊﮐﺮﺩﻡ. بععععع.

ﻗﺼﺎﺏ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ یکدفعه ﺭﺿﺎ، ﭘﺴﺮﺵ، ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! خدا را چه دیدی، شاید ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ. ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﻗﻀﺎ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ!

ﺣﺎلا ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻧ ﺮﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻﻫﺎ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺍﻣﺎ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﻗﺼﺎﺏ؛ قصاب ﻣﺮﺩ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮبیست. خیلی ﻫﻮﺍﯼ من را ﺩﺍﺭﺩ؛ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﻢ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﺩ. پریروز ﭼﻨﺪﺗﺎیی ﺳﺮﻓﻪ ﮐﺮﺩﻡ؛ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺩﮐﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﻗﺼﺎﺏ این طور شنیدم که ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﻮﺷﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺭﺍ، مثل ﺍﺳﺐﻫﺎﯼ ﺭﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ، ﺛﺒﺖ ﻣﻠﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻮﯾﻢ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺍﺭﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻤﻠﮑﺖ!

خر عمو مراد یادت هست، که با تفاخر یونجه میخورد و خدا را بنده نبود؟ پریروز او را آورند تا برای یک کبابی آماده کنند!

خلاصه از بابت من دل نگران نباشید. یادم رفت بگویم که مواظب خودتان باشید، یک وقت خودتان را مفت و ارزان نفروشید؛ امروزه روز ارزش ما از آدم ها بیشتر شده! بدانید که همه چیز ما ارزشمندتر از انسان هاست؛ کود ما، پشم ما، و ... و ...! خلاصه دور، دور ماست!

یک عمری زیر یوغ آدم ها بودیم. حالا به برکت مدیریت بعضی از همین آدم ها و ناسازگاری که با دنیا دارند، جایگاه ما خیلی خیلی رفیع شده. بعععععله.

در نامه بعدی مطالب مهمتری برایتان می نویسم، ﺍﮔﺮ این طور پیش برود و اوضاع به نفع ما باشد، ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ بدهم!

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ هستتتت ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ. گوسفند است اما ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻫﻮﺳﺖ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ. ﻣﺎﺩﺭ! ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺎﺩﻩ ﻋﺮﺿﯽ ﻧﯿﺴﺖ.

ﺳﻼﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻧﻢ ﺑﺮﺳﺎﻥ؛ ﺑﻪ ﺳﮓ ﮔﻠﻪ ﻫﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ و بگو نوبت خر عمو مراد، گذشت ... مواظب باش مردم به سراغ شما آمدند و در شهر از گوشت شما به خورد همدیگر میدهند ...


نوشته شده در تاريخ چهارشنبه چهاردهم آذر ۱۳۹۷ توسط ميثم


-- وقتی برای اولین بار با کسی تماس میگیریم ، خوب است که قبلش پیام بدهیم و خودمان را معرفی کنیم . چون بعضی ها به شماره های ناشناس پاسخ نمیدهند .

-- وقتی با کسی تماس میگیریم و جواب نمیدهد ، به او پیام بدهیم ، خودمان را معرفی کنیم و بنویسیم در صورت امکان با ما تماس بگیرد .

--این روزها به دلایل مختلف امکان دارد شماره تماس ما در گوشی دیگران پاک شود ، اگر زنگ میزنیم و طرف مقابل ما را نمی شناسد ، نگوییم : بی معرفت ! بجای این حرفها عذر طرف مقابل را بپذیریم . چون هیچ بعید نیست فردا شماره های گوشی خودمان نیز پاک شود .

-- عمر شوخیهایی مثل « اگه گفتی من کی هستم ؟!»، « نه ! کمی بیشتر فکر کن ببین صدامو نمی شناسی و ...» به سرآمده ، مردم اعصاب و حوصله این چیستانها را ندارند . 

بعد از سلام ، خودمان را معرفی کنیم . خلاص ! 

-- ما از وضعیت کاری ، روحی و موقعیت طرف مقابل خبر نداریم ، وقتی تماس میگیریم بعد از معرفی خودمان بپرسیم « الان امکان صحبت کردن را دارید یا نه؟» اگر گفت نه ! درک کنیم و در یک موقعیت مناسب تماس بگیریم .

-- اگر رانندگی میکنیم به تلفن پاسخ ندهیم . اگر متوجه شدیم کسی که آنطرف خط ماست رانندگی میکند یا عذرخواهی کرده و قطع کنیم یا تماس را بسیار کوتاه کنیم .

--اینکه شماره تلگرام یا واتساپ‌ کسی را داریم دلیل نمیشود که اخبار بد، تلخ و گزنده هم را ارسال کنیم و حال دیگران را بد کنیم . 

-- اگر کسی در تلگرام آنلاین است یا در اینستاگرام پُست میگذارد دلیل نمیشود حتماً اگر آن لحظه تماس میگیریم وظیفه دارد پاسخ ما را بدهد و اگر ندهد یعنی « ما را تحقیر کرده» ! نه ! ممکن است دل و دماغ پاسخ نداشته باشد .

--شب ، زمان استراحت اکثر انسانهاست . تماسهای «کاری» مان را در طول روز بگیریم . آن چند دقیقه را به خودمان و دیگران استراحت بدهیم .

-- در تاکسی ، اتوبوس ، مترو یا جاهای عمومی تلفنی حرف نزنیم ، اگر میزنیم ، داد نزنیم ...!

-- همه ما به یاد گرفتن محتاج هستیم!


نوشته شده در تاريخ سه شنبه ششم آذر ۱۳۹۷ توسط ميثم

معلم سر کلاس به یکی از شاگردان

گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.

بچه زد زیر گریه و گفت : نمی توانم آقا معلم!

معلم پرسید: چرا؟

بچه پاسخ داد: آقا! پدرم این صفحه را از کتابم پاره کرده.

معلم بر آشفت و جویا شد: به چه دلیل؟

پسره با لحنی لرزان گفت :

آقا معلم!پدرم چوپان است.

از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت:

من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پیامبران چوپان بودیم

و هیچ پیامبری دروغگو نبوده است.

اما یک نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید

تا برای شما مدرسه بسازم،خانه بهداشت درست کنم ،

به روستا جاده کشی کنم و برای فرزندانتان شغل ایجاد کنم.

ما هم باور کردیم و به او رای دادیم و آقا شد نماینده ی ما

و به هیچیک از حرف هایش هم عمل نکرد و جواب سلام مان را هم نمی دهد.

به معلمت بگو این صفحه را پاره کردم تابه جای چوپان درغگو درس جدید:


" نماینده دروغگو " را تدریس کند


نوشته شده در تاريخ سه شنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۷ توسط ميثم
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر است.
علت ناراحتی اش را پرسید.
پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم به او سلام کردم ولی جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد ایا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم . آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی . آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده
بدان که هروقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیماراست.


نوشته شده در تاريخ یکشنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۷ توسط ميثم



امروز تاریخ قلم گرفت و برگ خود را تورقی زد و حاصل تفکر #غربگرایانه در مجلس را در فهرست خیانتهای بزرگ تاریخی خود ثبت کرد! 


اما عیبی نیست، چو هزار فتنه از هزاران خائن، این نیز بگذرد.


حال بعد_از_FATF_حالا_نوبت_شوآف دولت و مجلس برای عوامفریبی و در القاء نتایج مثبت تصویب دولت_خواسته_مجلس! است،

تا ضرب خیانت این #یکشنبه_سیاه علیه مجلس را بگیرند، یعنی همان قاقالیلی معروف، اما شاید با بازی پایین و بالا کردن قیمت دلار و ارزش کالاها این مدت را نیز بگذرانید، ولی با مهر خیانتی که در تصویب آن به چهره دارید چه خواهید کرد؟! 


اما ما به این شوآفی که راه می اندازید، فریفته نمی شویم، چه خوب گفت سید اشرف الدین حسینی گیلانی که:


دست مزن! چشم، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نا فهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم!


نوشته شده در تاريخ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۹۷ توسط ميثم

انشای یك پسر 10 ساله گله داری ازشهرستان لامرد استان فارس.
كه برنده جایزه بهترین انشا
درسطح كشوری و استان فارس شد...
معلّمی از دانش آموزانش خواست
"فواید گاو " را بنویسند..
نوشته‌ای که در زیر می‌خوانید
تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:
با سلام خدمت معلم عزیزم
و عرض تشکّر از 
زحمات بی دریغ اولیا و مربیان مدرسه
که در تربیت ما بسیار زحمت می‌کشند و 
اگر آنها نبودند، معلوم نبود ما اکنون کجا بودیم،
اکنون قلم به دست می‌گیرم و
انشای خود را آغاز می‌کنم...
البته واضح و مبرهن است که 
اگر به اطراف خود بنگریم
در می‌یابیم
که گاو بودن فواید زیادی دارد..
من مقداری در این مورد فکر کردم و
به این نتیجه رسیدم که
مهمترین فایده‌ی گاو بودن این است که
دیگر آدم نیست..
بلکه گاو است...
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشا باشد..
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم،
ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد،
مثلا در مورد همین ازدواج،
وقتی گاوی که پـدر خانواده است می‌خواهد دخترش را شوهر دهد،
نگران جهیزیه‌اش نیست..
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند..
مجبور نیست،
به خاطر این که پول جهاز دخترش را
تهیه نماید،
برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، 
یا بدتر از آن پاچه خواری کند...
هیچ گاوی نگران کرایه خانه‌اش نیست..
گاوها آنقدر عاقلند که می‌دانند بهترین سال‌های عمرشان را
نباید پشت کنکور بگذرانند...
گاوها حیوانات مفیدی هستند و 
انگل جامعه نیستند...
شما تاکنون یک گاو معتاد دیده‌اید؟
گاوی دیده‌اید که سر کوچه بایستد و
مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند
تا کنون شما گاو بیکار دیده‌اید؟
آیا دیده‌اید گاوی زیر آب گاو دیگری را 
پیش صاحبش بزند؟
تاکنون دیده‌اید گاوی 
غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا کنون دیده اید گاوی زنش را کتک بزند؟
یا گاو ماده‌ای شوهر خواهرش را
به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر..
آخر تو هم گاوی؟!
هیچ گاوی غمباد نمی‌گیرد..
هیچ گاوی رشوه نمی‌گیرد..
هیچ گاوی اختلاس نمی‌کند..
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی‌ریزد...
هیچ گاوی خیانت نمی‌کند..
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی‌شکند..
هیچ گاوی دروغ نمی‌گوید...
هیچ گاوی آنقدر علف نمی‌خورد که
از فرط پُرخوری تا صبح خوابش نبرد، 
در حالی که گاو طویله کناریشان
از گرسنگی شیر نداشته باشد
تا به گوساله‌اش شیر بدهد...
هیچ گاوی گاو دیگر را نمی‌کُشد،
هیچ گاوی...
گاو خیلی فایده‌ها دارد..
پوشاک‌ما از گاو است..
خوراک‌مان از گاو، 
شیر و پنیر و کره و خامه ...
ولی با همه‌ی منافع یاد شده
هیچ گاوی نگفت :
من ...
بلکه گفت:
مـــــــــاااااااااااااا
اگر بخواهم هنوز هم و
در مورد فواید گاو بودن بگویم،
دیگر زنگ انشا می‌خورد و 
نوبت بقیه نمی‌شود که
انشایشان را بخوانند ،،،
امّـا
به نظر من
مهمترین فایده گاو بودن
این است که
دیگر ادم نیست.


نوشته شده در تاريخ یکشنبه هشتم مهر ۱۳۹۷ توسط ميثم


نوشته شده در تاريخ پنجشنبه یکم شهریور ۱۳۹۷ توسط ميثم
‏قاچاقچیان قیمت موادمخدررا پایین نگه داشته اند

رئیس کارگروه کاهش تقاضای اعتیاد کمیته مستقل مبارزه بامواد مخدر:

قاچاقچیان مواد مخدرقیمت ها راهدفمند کنترل می کنندوکاری به نابسامانی اوضاع اقتصادایران ندارند

آنان با پایین نگه داشتن قیمت وعرضه زیاد،سود بیشتری می برند. /ایرنا

فک کنم دیگه وقتشه از قاچاق چی های عزیز بخوایم اقتصاد مملکتو بگیرن دستشون تا مسئولین از گشنگی نکشتنمون!

 

@Gildeh


.: Weblog Themes By Pichak :.





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک